پاس داشت زبان فارسی

نظر مرحوم جمال زاده:هیچ چیز در عالم نباید برای ما مقدس تر و عزیز تر از زبانمان باشد و در صورتیکه درحفظ اشیاء کوچکی از قبیل انگشتر،سکه، عکس......که از بستگان به ما یادگار رسیده کمال کوشش را داریم ولی در حفظ و حراست زبان که یادگار حداقل صد نسل از رفتگان عزیز ماست ودر عالم از آن ارجمندتر چیزی متصور نیست باید با تمام قوا و دل و جان بکوشیم.

به فرموده حضرت فردوسی:

"مرا ارج ایران بباید شناخت بزرگ آنکه با نامداران بساخت

بد ونیک هر گونه باید کشید ز هر شور و تلخی بباید چشید

که هر جای تندی نباید نمود سر بی خرد را نباید ستود"

حکایت

مصداق مندرجات قبلی ذکر دو داستان را ضروری میدانم:

1-هیزم فروشی بار هیزمی را با الاغ سیاهی برای فروش حمل میکرد.از جلو مکتب خانه ای گذرش افتاد.شاگردی از مکتب خانه که به هیزم نیاز داشت به هیزم فروش گفت:این وقر حطب را که بر ظهر این حمار اسود حمل نموده ای به چند درهم شرعی میتوان ابتیاع نمود؟هیزم فروش گفت:اگر هیزم میخواهی پول بده و مثل آدم حرف بزن و اگر میخواهی فضل بفروشی برو مکتب

2- صاحب بن عباد که تنفر از ایرانیان هموطن خود را شعار خویش قرار داده بود و بقول خودش دشمن مجوس بوده و چندین سال در آیینه نگاه نکرده بود تا صورت مجوسی نبیند ، روزی با فیروزان زردشتی روبرو شد .فیروزان در باب موضوعی با او صحبت کرد .صاحب در جواب جمله ای عربی به او میگوید که در هیچ کتاب ولغت نامه ای نمیتوان آنرا پیدا کرد و ترجمه نمود.فیروزان پس از شنیدن گفت: من که از این عبارت چیزی نمی فهمم . اگر مقصود ناسزا گفتن بمن است هرچه میخواهی به عبارتی بگو که معنی آن مفهوم باشدچون بربر و زنگی نیستی بر عادت جاری تکلم کن . این نه زبان اجداد ایرانی توست و نه زبان مردم عراق. 

 "نقل از مقدمه دستور زبان فارسی نگارش رضا دایی جواد"

سر آغاز

به نام خدا

بقصد توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبه شکن می رسد بگو چه چاره کنم

بازدید کننده گرامی این وبلاگ ثمره تلاش و کوشش دبیر باز نشسته ای است که در سن 70سالگی هنوز هم تدریس خصوصی زبان و ادبیات عرب انجام میدهد و در اوقات فراغت با مطالعه و کاوش در کتابها ونوشته های قدیمی در حد توان جسمی و بار علمی خویش به پاسداشت فرهنگ وآداب ورسوم این مرز پرگوهر میپردازد.

در این روزگار فوران اطلاعات همه آرزوی من این است که این نوشته ها ضمن آشنا کردن نسل جوان این سرزمین با گذشته پر افتخار سرزمین مادری رایحه خوش روزگار گذشته را برای اهل فضل ودوستداران فرهنگ و هنر ایران زمین به ارمغان آورد.

ودر این راستا بر آنم تا در این وبلاگ بازدید کنندگان عزیز را با محاسبات ، اوزان و مقیاسهای فراموش شده ای همچون: ابجد، رمل و اسطرلاب ، سیاق ، عباسی ، شاهی ، خروار، چارک ،ری نخودو...کلمات واصطلاحات قدیمی(خصوصاً در منطقه گلپایگان)، مثلها ومتلها وچیزهایی از این دست آشنا سازم. وامیدوارم تا انتقادات وپیشنهادات شما عزیزان یاریگر من در اینراه باشد.

خداکند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سرراهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پراز خواهشند و گوش به زنگ

که آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سال ها که دراین دشت منتظر ماندم

که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

براین مشام و براین جان چه می شود یارب

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن

خداکند که از آن دور توسنش برسد

سعید بیابانکی